با این حال، او زبان عجیب دیگری را به کار گرفت، سپس با آهی بلندگوفون را زمین گذاشت و گفت: «حتماً خنگ هستن!» تامی تصحیح کرد: «احمقها، آقا، احمقها. آدمهای خوب هیچوقت چرت و پرت نمیگن!» «تامی تو خیلی ضایع بازی درمیاره، ها!» به من لبخند زد. متوجه شده بودم که وقتی سرش شلوغ یا هیجانزده میشود، اصطلاحات زبانهای مختلفش تبدیل به یک ملغمهی بیفایده میشوند. آرایشگاه زنانه در ولنجک قرنطینه و تشریفات گمرکی به شیوهی مسئولان کوبایی با بیخیالی انجام شد و موسیو درخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست کرد که فوراً به ساحل فرستاده شود و قول داد.
که غروب آفتاب برگردد. او توضیح داد که مردی، مأمور مخفی، آنجا بود که اطلاعات مهمی در اختیار داشت. «من قایق را برای شما در اسکله ماچینا آماده میکنم، آقا.»[۳۳] گیتس این را به او گفت، اما او از بررسی این موضوع خودداری کرد و اعلام کرد که میتواند هر یک از قایقرانان اطراف را برای بیرون آوردن او بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستخدام کند. گیتس بعداً به من گفت: «آقا، او خیلی با ملاحظه بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. اما من از او تعریفی نمیکنم. بیلکینز میگوید که او برای مرتب کردن لباسهایش رفته بود و چیزهایی که در آن کیسهها گذاشته بود، شما را شگفتزده میکرد!» نزدیک ساعت شش، قایقی از کنارمان گذشت که با یک آرایشگاه زنانه ولنجک پارو به جلو رانده میشد.
روشی که در میان بندرنشینان هاوانا بسیار رایج بود – و وقتی موسیو سوار شد، بیدرنگ نشانههایی از ناامیدی را دیدیم. دستانش بیرمق آویزان بود و سر بزرگش به جلو خم شده بود، گویی بالاخره وزن قایق برای آن بدن خپله بیش از حد زیاد شده بود. پرسیدم: «چی شده؟» «از کجا میدونی مشکلی هست، پسرم جک؟» تامی در حالی که به ما ملحق میشد گفت: «خیلی خوشحال به نظر میرسی.» چشمان رنگپریدهی آقا لحظهای خیره ماند، سپس چندین بار پلک زد و سپس زمزمه کرد: «مردی که رفتم ببینم مرده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست – درست بعد از اینکه آن گزارش را فرستاد به قتل رسید. بنابراین من هیچ اطلاعاتی ندارم. این پلیسها گفتند خودکشی کرده آرایشگاه زنانه در جنت آباد چون چاقویی در دستش بوده. اه! من میتوانم چاقویی در دست هر مردی که بکشم بگذارم!» «اون از دوستات بود؟» «نه. من هرگز او را ندیدهام.
اما او چیزی میدانست!» تامی پیشنهاد داد: «معلوم بود که خیلی زیاد میدانست.» «ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست میگویی پسرم. انگار اینجا زیادی دانستن بعضی چیزها خطرناک بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست!» خندیدم و سعی کردم لحنم لحنی صمیمانه داشته باشد و افسردگیاش را از بین ببرم: «خب، بریم ساحل.»[۳۴] شام! بعد اپرا – و بعدش یه لقمه دیگه که توش آدمای سطح بالا غذا میخورن؟ چی میگی، پروفسور؟ اما همانطور که معلوم شد، نه شام، نه شوخیهای تامی و نه آهنگ مادام باترفلای که به زبان اسپانیایی خوانده میشد (انگار که میتوانست!) نتوانست حال و هوای عادی را به موسیو آرایشگاه زنانه فردوس شرق بازگرداند.
به تامی زمزمه کردم: «ما فقط باید او را بخندانیم. حالا این موضوع به اصول اخلاقی مربوط میشود!» همدستم با احتیاط پاسخ داد: «پس صبر کن تا شام بخوریم و او را خیس کنیم. همین کافی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. اما بهتر بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست زیاد ننوشی.» اضافه کرد. «امشب اعصابت چطور بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؟» جواب دادم: «تقریباً فراموششان کردهام.» اما تامی گاهی اوقات سماجت به خرج میداد. در همان نزدیکی، قایق تفریحی دیگری بود که از نظر اندازه و طراحی بسیار شبیه قایق ویم بود، با این تفاوت که دکلهایش برشی قدیمی داشتند. دکلهایش با گذشت زمان بررسی شده بودند و در حالی که قایق ما برنج صیقلخورده به نظر میرسید، او مدتها پیش به رنگ سفید متوسل شده بود. در عین حال، حس اشرافیت – اشرافیت از هم پاشیده.
اگر بخواهید – را القا میکرد. هیچ پرچمی در بالای دکلش تکان نمیخورد، هیچ نشان کشوری بر روی تافریلش تکان نمیخورد و تنها نشان ملیت یا مالکیت، کلمه ارکیده بود که روی پلاک نامش به طرز بدی نقاشی شده بود. در مجموع، پیدا کردنش نسبتاً دشوار بود. اگر برای لنگر انداختن بین لنگرگاههای او و اسکله ماچینا نمیرفتیم، این نشانههای فقر از نظر ما پنهان میماند. گیتس توضیح داد که نه اینکه این موضوع تفاوت جدی ایجاد کند و نه اینکه ما خیلی نزدیک شده باشیم، اما فقط از آن کار مودبانه و دقیقی که باید انجام میشد، غافل ماند – و گیتس …[۳۲] در مورد آداب معاشرت با قایقهای تفریحی سختگیر بود.
بنابراین از این بابت احساس ناراحتی میکرد، در عین حال که در عین حال تمایلی به بالا کشیدن لنگر و آلوده کردن عرشههایمان با کف خلیج هاوانا نداشت. برای احتیاط، تصمیم گرفت با بلندگو از او عذرخواهی کند و خوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستههایش را جویا شود. دو بار او را صدا زد، اما جوابی دریافت نکرد. دو ملوان در جلو نشسته بودند و ورق بازی میکردند – پیدا کردن یک جفت اراذل و اوباش بداخلاقتر سخت بود – اما هیچکدام از آنها حتی نگاهی هم به بالا نینداختند.
- ۰ ۰
- ۰ نظر