دوشنبه ۳۱ شهریور ۰۴ ۱۱:۱۹ ۱ بازديد
شاخههای مو مانند موجودات زنده، لباسهایم را میکشیدند و باعث سر و صدا و آزار میشدند. سکوت در سفر اکتشافی فعلی ما یک مزیت بود. بعد از یک ساعت به باتلاقی از درختان سرو رسیدیم و چندین مایل در آبی که تا مچ پا عمق داشت، هرچند در کفی از شن سفت، پیش رفتیم. تقریباً هیچ گیاه زیر زمینی در اینجا دیده نمیشد، اما در همه سالن آرایش زنانه در قیطریه جهات درختان سرو خاکستری و غمانگیزی وجود داشتند که در لبه آب به طور زمختی تقویت شده و به نوکهای باریک تبدیل میشدند.
این مکان که در نوارهای بلندی از خزه اسپانیایی پوشیده شده بود و جریان تقریباً نامحسوسی از هوا آنها را به آرامی تکان میداد، مکانی ترسناک بود – که نشان میداد لانه ارواح پنهانی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که در امتداد شاخههای بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستخوانمانند نشسته سالن زیبایی زنانه صادقیه و منتظر رستاخیز خود هستند.
در اینجا نیز، بر روی ریشه مناسبی از این درختان خاکستری ببهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستانی – شاید طولانیترین عمر درختان جنوبی ما – خزه خوابیده پیچیده شده بود. و از این مکان تاریک، بار دیگر به جنگل رفتیم، جایی که لباسهایم دوباره طعمه چنگالهای موجودات چنگالزن شد. اما اسمیلاکس، بیوقفه و با سهولت یک سایه حرکت میکرد. سرانجام، با تماشای او، من نیز به رازش پی بردم و از اینکه متوجه شدم این راز مرا مجذوب خود کرده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که آرایشگاه زنانه زعفرانیه تهران سالن آرایشگاه تهران هست، مسحور شدم.
قدمهایم هم آرام و هم سریع بود. در واقع، من خیلی دقت کردم که این پیادهروی در سکوت را تمرین کنم – مهارتی که فقط با مشاهده دقیق میتوان به آن دست یافت؛ زیرا صد کتاب هم نمیتوانند یک صدمِ پیادهروی ده مایلی را که دنبال یک جنگلبان آموزشدیده در حال دویدن و بیصدا رفتن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، به من یاد بدهند. بالاخره برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «الان کار خوبی میکنی.» ظهر ما را به سرزمینی والاتر برد که زیباییاش بیبدیل بود. تاریک و خنک بود، حتی ملالآور بدون اینکه آرایشگاه زنانه در لویزان افسردگی به همراه داشته باشد.
آفتابهای نیمروز صد ساله حتماً با نمونههای ارجمند درختان ماهون و زیتون سیاه به راهروهای این کلیسای جامع وحشی تابیده شده بودند؛ و در جایی که شاخههای این درختان به هم نمیرسیدند، درختان باریک و قرمز آهن سر بر میآوردند. ماهونها، به تنهایی، گواه این بودند که ما وارد منطقهای میشویم که برای مدت طولانی از چشم سفیدپوستان دور مانده بود – چه مدت؟ حتی هفتاد سال پیش بود که دستههایی از دزدان دریایی چوب، معروف به “برندگان چوب ماهون”، از باهاما به جنوب فلوریدا حمله کردند و بیرحمانه این چوب مطلوب را برای بازارهای خارجی غارت کردند. بنابراین، حداقل اینجا نقطهای بود که کشف نشده باقی مانده بود، جایی که شاید هرگز پای یک سفیدپوست آرایشگاه زنانه لویزان به آنجا نرسیده بود.
با وجود اینکه مسحور شده بودم، اما وقتی چند قدم بعدی مرا به یک برکه رساند، افسون بزرگتری در انتظارم بود؛ برکهای از شفافیت کریستالی، هرچند تاریک به خاطر انعکاس کاسه سیاه خاکی که در آن قرار داشت. بدون هیچ موجی، نزدیک ریشههای یک درخت انجیر طلایی – یک غول انگلی بیثمر با قامتی کوتاه و بدنی عظیم – لانه کرده بود؛ در حالی که، از یک شاخه گرهدار و دراز، که تقریباً سطح آینهمانندی را که به آن نگاه میکرد، لمس میکرد، یک نوار منفرد از خزه اسپانیایی آویزان بود.[۱۶۳] میشد تصور کرد که این آب زلال، در آرامشِ متبرک شدنِ ابدی توسط یک راهب پیرِ لاغر اندام، که آستین خاکستریِ شنلش از بازویی که پیوسته در سکوت و با دعای خیر دراز شده بود، آویزان بود، خفته بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
در اطراف ساحل، و با گلهای بنفش خود که بر فراز اعماق ارغوانیتر قرار داشتند، حاشیهای از زنبق وحشی روییده بود؛ در حالی که در فاصلهای دورتر، چند شکوفهی “کلاهک” – نیلوفر آبی زردِ برکههای جنوبی – به طور تصادفی پاشیده شده بودند. و سپس، در گوشهای تاریکتر، ایستاده و بیحرکت بر روی یک پا، یک فلامینگوی صورتی ایستاده بود. من از شگفتیِ زیبایی این مکان، نفسم را حبس کردم! برای من روح داشت؛ و روح، بازوها، که عاشقانه دراز شده بودند، دعوت میکردند، التماس میکردند. کوتاهترین کلمهای که میگی چیه؟» «شی.» «این بیشتر شبیه اونه. «شی» یعنی چی؟» «پرها»[۱۶۰] «اما، لعنت بهت اسمایلکس،» از خنده ترکیدم، «هیچ معنی نداره که بهش بگی پر!» دوباره گفت: «ایفا، سگ بدجنس؛ کوتی، وزغ؛ چِش، موش. شاید سگ-وزغ-موش!» با همان تحقیر باشکوه نسبت به ضمایر، اعلام کردم: «این تازه شروعِ بودنِ اوست. در آبهای آیندهی رودخانهی مرگ، او را اِفاو کوتی، سگ-وزغ، غسل تعمید میدهم!» – اما در دلم از خانوادهی سگها عذرخواهی کردم.
که بسیاری از پسران و دخترانشان از وفادارترین دوستان من بودهاند. غول سیاه دوباره پوزخندی زد و در حالی که به عقب خم میشد تا شانههایش زیر طنابها برود، طوری صاف ایستاد که انگار دو پوند، و نه دویست پوند، وزن با او آمده بود. «میریم؛ شاید پیدایش کنیم.» سریع به سمت اصل مطلب رفتم و یک نگاه دیگر انداختم، نگاهی جستجوگر و درنگآمیز به آن سوی آب سبز. هیچ جا خبری از قایق بادبانی نبود، حتی ذرهای بادبان یا هیچ قایق دیگری هم نبود. به جز پلیکانی با قیافهای آرام که با امواج بالا و پایین میرفت، خلیج فارس خالی از هرگونه حیات به نظر میرسید. اما چیزی به من میگفت که قایق در امان بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
یک زاغ بور، در بیشهای از درختان حرا در همان نزدیکی، تنهایی مرا با صدایی گوشخراش به سخره گرفت؛ با این حال به من قوت قلب داد، زیرا در آن ندای زمین را دیدم و دانستم که باید افکار هوسآلود را کنار گذاشت. بنابراین به اسمیلاکس برگشتم و با هم از میان حاشیه نخلها به درون جنگلی سایهدار قدم گذاشتیم؛ چهرههایمان به سوی مکانی مرموز و ناشناخته، جایی که رودخانه مرگ به دریا میپیوندد، دوخته شده بود. فصل چهاردهم به طور غریزی عقب افتادم و پشت سر اسمیلاکس راه افتادم. او طوری قدم برمیداشت که انگار به جای یک جنگل ناشناخته، در یک مسیر مشخص قدم میزد. با گامهای آزادش، بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستقامت مرا به چالش میکشید.
این مکان که در نوارهای بلندی از خزه اسپانیایی پوشیده شده بود و جریان تقریباً نامحسوسی از هوا آنها را به آرامی تکان میداد، مکانی ترسناک بود – که نشان میداد لانه ارواح پنهانی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که در امتداد شاخههای بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستخوانمانند نشسته سالن زیبایی زنانه صادقیه و منتظر رستاخیز خود هستند.
در اینجا نیز، بر روی ریشه مناسبی از این درختان خاکستری ببهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستانی – شاید طولانیترین عمر درختان جنوبی ما – خزه خوابیده پیچیده شده بود. و از این مکان تاریک، بار دیگر به جنگل رفتیم، جایی که لباسهایم دوباره طعمه چنگالهای موجودات چنگالزن شد. اما اسمیلاکس، بیوقفه و با سهولت یک سایه حرکت میکرد. سرانجام، با تماشای او، من نیز به رازش پی بردم و از اینکه متوجه شدم این راز مرا مجذوب خود کرده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که آرایشگاه زنانه زعفرانیه تهران سالن آرایشگاه تهران هست، مسحور شدم.
قدمهایم هم آرام و هم سریع بود. در واقع، من خیلی دقت کردم که این پیادهروی در سکوت را تمرین کنم – مهارتی که فقط با مشاهده دقیق میتوان به آن دست یافت؛ زیرا صد کتاب هم نمیتوانند یک صدمِ پیادهروی ده مایلی را که دنبال یک جنگلبان آموزشدیده در حال دویدن و بیصدا رفتن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، به من یاد بدهند. بالاخره برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «الان کار خوبی میکنی.» ظهر ما را به سرزمینی والاتر برد که زیباییاش بیبدیل بود. تاریک و خنک بود، حتی ملالآور بدون اینکه آرایشگاه زنانه در لویزان افسردگی به همراه داشته باشد.
آفتابهای نیمروز صد ساله حتماً با نمونههای ارجمند درختان ماهون و زیتون سیاه به راهروهای این کلیسای جامع وحشی تابیده شده بودند؛ و در جایی که شاخههای این درختان به هم نمیرسیدند، درختان باریک و قرمز آهن سر بر میآوردند. ماهونها، به تنهایی، گواه این بودند که ما وارد منطقهای میشویم که برای مدت طولانی از چشم سفیدپوستان دور مانده بود – چه مدت؟ حتی هفتاد سال پیش بود که دستههایی از دزدان دریایی چوب، معروف به “برندگان چوب ماهون”، از باهاما به جنوب فلوریدا حمله کردند و بیرحمانه این چوب مطلوب را برای بازارهای خارجی غارت کردند. بنابراین، حداقل اینجا نقطهای بود که کشف نشده باقی مانده بود، جایی که شاید هرگز پای یک سفیدپوست آرایشگاه زنانه لویزان به آنجا نرسیده بود.
با وجود اینکه مسحور شده بودم، اما وقتی چند قدم بعدی مرا به یک برکه رساند، افسون بزرگتری در انتظارم بود؛ برکهای از شفافیت کریستالی، هرچند تاریک به خاطر انعکاس کاسه سیاه خاکی که در آن قرار داشت. بدون هیچ موجی، نزدیک ریشههای یک درخت انجیر طلایی – یک غول انگلی بیثمر با قامتی کوتاه و بدنی عظیم – لانه کرده بود؛ در حالی که، از یک شاخه گرهدار و دراز، که تقریباً سطح آینهمانندی را که به آن نگاه میکرد، لمس میکرد، یک نوار منفرد از خزه اسپانیایی آویزان بود.[۱۶۳] میشد تصور کرد که این آب زلال، در آرامشِ متبرک شدنِ ابدی توسط یک راهب پیرِ لاغر اندام، که آستین خاکستریِ شنلش از بازویی که پیوسته در سکوت و با دعای خیر دراز شده بود، آویزان بود، خفته بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
در اطراف ساحل، و با گلهای بنفش خود که بر فراز اعماق ارغوانیتر قرار داشتند، حاشیهای از زنبق وحشی روییده بود؛ در حالی که در فاصلهای دورتر، چند شکوفهی “کلاهک” – نیلوفر آبی زردِ برکههای جنوبی – به طور تصادفی پاشیده شده بودند. و سپس، در گوشهای تاریکتر، ایستاده و بیحرکت بر روی یک پا، یک فلامینگوی صورتی ایستاده بود. من از شگفتیِ زیبایی این مکان، نفسم را حبس کردم! برای من روح داشت؛ و روح، بازوها، که عاشقانه دراز شده بودند، دعوت میکردند، التماس میکردند. کوتاهترین کلمهای که میگی چیه؟» «شی.» «این بیشتر شبیه اونه. «شی» یعنی چی؟» «پرها»[۱۶۰] «اما، لعنت بهت اسمایلکس،» از خنده ترکیدم، «هیچ معنی نداره که بهش بگی پر!» دوباره گفت: «ایفا، سگ بدجنس؛ کوتی، وزغ؛ چِش، موش. شاید سگ-وزغ-موش!» با همان تحقیر باشکوه نسبت به ضمایر، اعلام کردم: «این تازه شروعِ بودنِ اوست. در آبهای آیندهی رودخانهی مرگ، او را اِفاو کوتی، سگ-وزغ، غسل تعمید میدهم!» – اما در دلم از خانوادهی سگها عذرخواهی کردم.
که بسیاری از پسران و دخترانشان از وفادارترین دوستان من بودهاند. غول سیاه دوباره پوزخندی زد و در حالی که به عقب خم میشد تا شانههایش زیر طنابها برود، طوری صاف ایستاد که انگار دو پوند، و نه دویست پوند، وزن با او آمده بود. «میریم؛ شاید پیدایش کنیم.» سریع به سمت اصل مطلب رفتم و یک نگاه دیگر انداختم، نگاهی جستجوگر و درنگآمیز به آن سوی آب سبز. هیچ جا خبری از قایق بادبانی نبود، حتی ذرهای بادبان یا هیچ قایق دیگری هم نبود. به جز پلیکانی با قیافهای آرام که با امواج بالا و پایین میرفت، خلیج فارس خالی از هرگونه حیات به نظر میرسید. اما چیزی به من میگفت که قایق در امان بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
یک زاغ بور، در بیشهای از درختان حرا در همان نزدیکی، تنهایی مرا با صدایی گوشخراش به سخره گرفت؛ با این حال به من قوت قلب داد، زیرا در آن ندای زمین را دیدم و دانستم که باید افکار هوسآلود را کنار گذاشت. بنابراین به اسمیلاکس برگشتم و با هم از میان حاشیه نخلها به درون جنگلی سایهدار قدم گذاشتیم؛ چهرههایمان به سوی مکانی مرموز و ناشناخته، جایی که رودخانه مرگ به دریا میپیوندد، دوخته شده بود. فصل چهاردهم به طور غریزی عقب افتادم و پشت سر اسمیلاکس راه افتادم. او طوری قدم برمیداشت که انگار به جای یک جنگل ناشناخته، در یک مسیر مشخص قدم میزد. با گامهای آزادش، بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستقامت مرا به چالش میکشید.
- ۰ ۰
- ۰ نظر