یکشنبه ۳۰ شهریور ۰۴ ۱۸:۳۹ ۲ بازديد
وقتی بالاخره بقیه از راه رسیدند، دولوریا در کنار تامی راه میرفت، در حالی که موسیو با کمی آشفتگی ذهنی دنبالش میرفت. موهایش ژولیده و چشمانش متفکر بود. از این رو، و لبخندی که بر لب داشت[۲۹۰] با دیدن چهره تامی، به این نتیجه رسیدم که اوضاع برایش خوب پیش نمیرود و با ذهنی شادتر، به بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستقبالشان رفتم. او به من لبخند زد و گفت: «آقای دیویس دبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستان عجیبی برایم تعریف سالن زنانه گیشا میکرد.» به او هشدار دادم: «او پر از دبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستانهای عجیب و غریب بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
او را جدی نگیر—اصلاً!» «اما من میدانم که این بار جدی بود – تو که جدی نبودی؟» گوشههای لبش، وقتی به سمت او برگشت، حکایت از شادی و شعف داشت. او در حالی که لبخند روی صورتش پهنتر میشد، پرسید: «اجازه بدهیم جک هم در این کار شرکت کند؟» «فکر میکنی بهتر بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست با هم باشیم؟» حالا او داشت با اعتماد به نفسی فریبنده میخندید؛ بنابراین فهمیدم که از ارزیابی من از تامی راضی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست و او را در قلب خود جای داده، همانطور که سالها در قلب من زندگی کرده بود. اما زنان همیشه تامی را دوست داشتند – شاید سالن زنانه کامرانیه به این دلیل که او آنها را دوست داشت.
اگر نوعی مشیت الهی گسترده به او حس شرافت و آبرومندی که با جذابیتش همراه باشد، عطا نکرده بود، دختران بیشتری با اشک از او مراقبت میکردند تا با شادی. عشقها و روابط پنهانیاش هر چه که بود، همیشه بیطرف بود و هرگز تقلب نمیکرد؛ بنابراین اگر میبردند میتوانستند به او اعتماد کنند و اگر میباختند نوازشش کنند. در مجموع، او گدای خوششانسی بود که در اوایل زندگی آموخت که کلید طلایی که قلب زن را باز میکند، رازداری بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست – و به نظر میرسید که این را از طریق نوعی بینش الهی یا شیطانی میدانند. قبل از اینکه موسیو فرصتی برای پاسخ به سوال او داشته باشد، با ما تماس سالن زیبایی زنانه تهران گرفت. «آه، پسرم جک.» دستهایم را گرفت و فراموش کرد [۲۹۱]«به دلیل کمبود فرصت، تشکر خود را ابراز نکردهام! فکر میکنم میتوانست رضایت دهد که از او فرار کند.
او به سادگی گفت: «پس، برای دو روز، من شما را نخواهم دید.» «نه،» گریه کردم. «اما دو روزه نمیتونم بهت بگم چقدر دوستت دارم؛ اینکه چطور تو نفس زندگی منی، کنترل مغز و جسم و روح منی، چطور بالاخره تو رو در مقابل همه چیز پیروز میکنم! میبینمت و با تو خواهم بود، اما دو روزه طولانی، خستهکننده و بیپایان نمیتونم اینو بهت بگم!» او با کمی شیطنت لبخند زد و گفت: «نمیتوانی هر روز صبح چیزهایی را که نباید در طول دو روز طولانی، خستهکننده و بیپایان به من بگویی به من یادآوری کنی؟ در این صورت احتمال اینکه فراموش کنی و قراردادت را بشکنی، کم میشود.» «ای اغواگر! کاش پیاده به قلعه رفته بودیم!» چون در حالی که صدایمان سالن زیبایی زنانه در هروی به گوش کسی نمیرسید. هنوز در معرض دید دیگران بودیم.
حالا خندید و گفت: «منم همینطور.» چشمانش حالتی از … را نشان میداد.[۲۹۴] جذابترین شرارت، جسارتی برخبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هسته از این آگاهی که نزدیکی به غریبهها او را در امان نگه میدارد. تامی میگوید دخترها اغلب از این مزیت ناعادلانه نسبت به یک همنوع سوءبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده میکنند. سپس موسیو، با این باور که زمان توضیحات باید تمام شده باشد، به سمت ما آمد. ساعت سه، دسته سواره نظام ما از میان علفزار به سمت محل سکونت ایفاو کوتی حرکت کرد. تامی و موسیو مشتاق دیدن آن بودند، و به خصوص موسیو مأمور شده بود تا محل را برای یافتن مدارک و اطلاعات سالن زیبایی زنانه غرب تهران زیر و رو کند.
اسمیلاکس رهبری میکرد و از قبرها دوری میجست. دولوریا هیچ اشارهای به تلفات نکرده بود و آنها را به عنوان یک ضرورت ناگوار پذیرفته بود و فقط یک بار در مورد سرنوشت رئیس پیر پرسید. به واحه پشت سرمان که کوچک و کوچکتر میشد نگاه کردم و اندوهی عظیم مرا فرا گرفت. ترک جایی که چنین خوشبختیای در آن یافته بودم، مکانی مقدس برای عهد و پیمانهایمان، اولین سکونت مشترکمان در زیر خیمه خدا، آسان نبود! سبز و آرام بود، اما اکنون بر روی دریایی سیاه قرار داشت.
او را جدی نگیر—اصلاً!» «اما من میدانم که این بار جدی بود – تو که جدی نبودی؟» گوشههای لبش، وقتی به سمت او برگشت، حکایت از شادی و شعف داشت. او در حالی که لبخند روی صورتش پهنتر میشد، پرسید: «اجازه بدهیم جک هم در این کار شرکت کند؟» «فکر میکنی بهتر بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست با هم باشیم؟» حالا او داشت با اعتماد به نفسی فریبنده میخندید؛ بنابراین فهمیدم که از ارزیابی من از تامی راضی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست و او را در قلب خود جای داده، همانطور که سالها در قلب من زندگی کرده بود. اما زنان همیشه تامی را دوست داشتند – شاید سالن زنانه کامرانیه به این دلیل که او آنها را دوست داشت.
اگر نوعی مشیت الهی گسترده به او حس شرافت و آبرومندی که با جذابیتش همراه باشد، عطا نکرده بود، دختران بیشتری با اشک از او مراقبت میکردند تا با شادی. عشقها و روابط پنهانیاش هر چه که بود، همیشه بیطرف بود و هرگز تقلب نمیکرد؛ بنابراین اگر میبردند میتوانستند به او اعتماد کنند و اگر میباختند نوازشش کنند. در مجموع، او گدای خوششانسی بود که در اوایل زندگی آموخت که کلید طلایی که قلب زن را باز میکند، رازداری بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست – و به نظر میرسید که این را از طریق نوعی بینش الهی یا شیطانی میدانند. قبل از اینکه موسیو فرصتی برای پاسخ به سوال او داشته باشد، با ما تماس سالن زیبایی زنانه تهران گرفت. «آه، پسرم جک.» دستهایم را گرفت و فراموش کرد [۲۹۱]«به دلیل کمبود فرصت، تشکر خود را ابراز نکردهام! فکر میکنم میتوانست رضایت دهد که از او فرار کند.
او به سادگی گفت: «پس، برای دو روز، من شما را نخواهم دید.» «نه،» گریه کردم. «اما دو روزه نمیتونم بهت بگم چقدر دوستت دارم؛ اینکه چطور تو نفس زندگی منی، کنترل مغز و جسم و روح منی، چطور بالاخره تو رو در مقابل همه چیز پیروز میکنم! میبینمت و با تو خواهم بود، اما دو روزه طولانی، خستهکننده و بیپایان نمیتونم اینو بهت بگم!» او با کمی شیطنت لبخند زد و گفت: «نمیتوانی هر روز صبح چیزهایی را که نباید در طول دو روز طولانی، خستهکننده و بیپایان به من بگویی به من یادآوری کنی؟ در این صورت احتمال اینکه فراموش کنی و قراردادت را بشکنی، کم میشود.» «ای اغواگر! کاش پیاده به قلعه رفته بودیم!» چون در حالی که صدایمان سالن زیبایی زنانه در هروی به گوش کسی نمیرسید. هنوز در معرض دید دیگران بودیم.
حالا خندید و گفت: «منم همینطور.» چشمانش حالتی از … را نشان میداد.[۲۹۴] جذابترین شرارت، جسارتی برخبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هسته از این آگاهی که نزدیکی به غریبهها او را در امان نگه میدارد. تامی میگوید دخترها اغلب از این مزیت ناعادلانه نسبت به یک همنوع سوءبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده میکنند. سپس موسیو، با این باور که زمان توضیحات باید تمام شده باشد، به سمت ما آمد. ساعت سه، دسته سواره نظام ما از میان علفزار به سمت محل سکونت ایفاو کوتی حرکت کرد. تامی و موسیو مشتاق دیدن آن بودند، و به خصوص موسیو مأمور شده بود تا محل را برای یافتن مدارک و اطلاعات سالن زیبایی زنانه غرب تهران زیر و رو کند.
اسمیلاکس رهبری میکرد و از قبرها دوری میجست. دولوریا هیچ اشارهای به تلفات نکرده بود و آنها را به عنوان یک ضرورت ناگوار پذیرفته بود و فقط یک بار در مورد سرنوشت رئیس پیر پرسید. به واحه پشت سرمان که کوچک و کوچکتر میشد نگاه کردم و اندوهی عظیم مرا فرا گرفت. ترک جایی که چنین خوشبختیای در آن یافته بودم، مکانی مقدس برای عهد و پیمانهایمان، اولین سکونت مشترکمان در زیر خیمه خدا، آسان نبود! سبز و آرام بود، اما اکنون بر روی دریایی سیاه قرار داشت.
- ۰ ۰
- ۰ نظر